سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند چون از صفّین به کوفه بازگشت به شبامیان گذشت و آواز گریه زنان را بر کشتگان صفین شنود . حرب پسر شرحبیل شبامى که از مهتران مردم خود بود به سوى حضرتش آمد . امام فرمود : ] چنانکه مى‏شنوم زنان شما بر شما دست یافته‏اند چرا آنان را از افغان باز نمى‏دارید ؟ [ حرب پیاده به راه افتاد و امام سواره بود ، او را فرمود : ] بازگرد که پیاده رفتن چون تویى با چون من موجب فریفته شدن والى است و خوارى مؤمن . [نهج البلاغه]

سه زن در دن?ا ز?باتر?نند :
مادرم ، انعکاس تصو?رش در آ?نه و سا?ه اش !
.
.
به بابام میگم پدر موجودیست که جونشو واسه بچش میده اما ماشینشو نه ؛ امیدوارم بودم تحت تاثیر قرار بگیره که گفت : آخه ماشینش جون بچشو میگیره !
.
.
حواستون به بعضی حرفها و بعضی کارا باشه چون خیلی وقتا ببخشید کار چسب زخمو نمیکنه !
.
.
یادش بخیر یه کوچه 8متری ، 4تا آجر ، یه توپ پلاستیکی 2 لایه …
دلخوشیامون خیلی ساده بود !
.
.
و انسان موجودیست که زیاد موجود نیست !
.
.
کبریتهای سوخته هم روزی درختهای شادابی بوده اند مثل ما که روزگاری می خندیدیم قبل از اینکه عشق روشنمان کند !
.
.
پای معرفت میاد وسط ، دست خیلیا کوتاه میشه …

.
.
دل یک زن تمای دنیای اوست …
شاه دنیایش باش ای مرد نه سردار سپاهی که احساسش را در هم میشکند !
.
.
دلم را به روی عالم و آدم بسته ام …
مگر “دلبستگی” همین نیست ؟
.
.
آنانی که تو را به خاطرِ هیچ خواسته ای دوست دارند به خاطر بسپار …
.
.
فراموش نکنیم که اگر دلی را بردیم شکستیم ، گذشتیم و رفتیم …
روزگار حافظه خوبی دارد ، هرگز فراموش نمی کند !
.
.
گاه? لب ها? خندان ب?شتر از چشم ها? گر?ان “درد” م? کشند !
.
.
کسانی که از خود می رنجانیم مثل ساعت هایی میمانند که صبح دلسوزانه زنگ می زنند و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم بعد می فهمیم که خیلی دیر شده !
فرستنده : فرصاد
.
.
هیچوقت حال اونی که هست رو به خاطرِ اونی که نیست نگیرید …
.
.
پدر پشت در نقاب خنده هایش را می زند و غم هایش را در جیبش می ریزد و وارد خانه می شود
پدر ناراحتی هایش را پشت روزنامه پنهان می کند
پدر در تمام آینه ها فریاد می زند : “حال من خوب است”
پدر دوستت دارم ها را با چشمانش می گوید چون عشق پدر همیشگی است
پدر ، سایبان لحظه های بارانی
چشمان پدر ، شعری است مردانه
پدر سرباز کهنه کار جبهه های روزگار
پدر برای من همیشه پدر خواهد ماند !!!
.
.
آنقدر مشغول بزرگ شدن هستیم که گاهی فراموش میکنیم پدر و مادرمان در حال پیر شدن هستند !
.
.
مادربزرگ می گفت : دل هر آدمی دری دارد
می گفت : باید باز کنی در دلت را روی لبخند آدمها
می گفت : هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند
می گفت : کلید دل آدم دست خود آدم نیست
می گفت : انگاری کلیدها را دم خلقت پخش کرده اند بین آدمها و هر کسی یکی برداشته برای خودش
می گفت بلند شو برو بگرد ، بگرد ببین کلید قلب کیست توی دستهایت ؟ ببین کلید قلبت کجاست ؟
فرستنده : آیدا
.
.
همیشه میشه تموم کرد فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد …
مواظب همدیگه باشیم !
.
.
اکبر عبدی می گوید : یک روز سر سریال بودیم و هوا هم خیلی سرد بود ، حسین از ماشین پیاده شد بدون کاپشن !
گفتم : حسین این جوری اومدی از خونه بیرون ؟ نگفتی سرما میخوری ؟ کاپشن خوشگلت کو ؟
گفت : کاپشن قشنگی بود ، نه ؟
گفتم : آره !
گفت : من هم خیلی دوسش داشتم ولی سر راه یکی رو دیدم که اون هم دوسش داشت و هم احتیاجش داشت ولی من فقط دوسش داشتم !!!
.
.
گفت : “اگه این یکی هم دختر بشه دستاشو قطع می کنم”
خدا بهشان پسری داد که دست نداشت …
.
.
مواظب حرف هایتان باشید ، حرفها گاهی از زباله های هسته ای هم خطرناک ترند …
بعضی هایشان را در هیچ جای این کره ی خاکی نمیتوان چال کرد !
فرستنده : سحر
.
.
روی سنگ قبرش نوشتند : “اولین باری نَبود که مُرد”
.
.
خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم است روی سماور ، توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است ، بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد ، نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است …
.
.
مواظب باش به کی دست میدی وگرنه همه چیتو از دست میدی !
.
.
نفس بکش !
نفس بکش !
نفس بکش لعنتی !
نفس بکش !
نفس …
دکتر سرش را تکان میدهد و پرستار هم
دکتر عرقش را پاک میکند و کوه‌های سبز بر صفحه ی مانیتور کویر می‌شوند !
“گروس عبدالملکیان”
.
.
کثیفی رو با رنگ سیاه مثال میزنن ، ولی کثیفی با سیاهی خیلی فرق داره !
.
.
وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را ، مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز نه روز “زن” و نه روز “مرد” که روز “انسان” است …
.
.
خسرو شکیبایی : پسر تو چند سالته ؟؟؟
پارسال 16سالم بود بچه بودم ؛ دو روز بعد بابام مرد ، بازم 16سالم بود اما دیگه بچه نبودم !
فرستنده : محمد026
.
.
بدترین درد کدومه ؟
یکی گفت : عاشقی
یکی گفت : تنهایی
یکی گفت : دلتنگی
یکی گفت : فقر
اما هیچکس نگفت : دردهای شب تا صبح مریضا خصوصا کودکای سرطانی !
.
.
اسفند ، ماه نیست ؛ اسفندیا همه ماهن !


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط armin 93/2/15:: 6:28 عصر     |     () نظر

درباره
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها